لیزی آنا برد

لیزی آنا برد مدرس موسیقی و حرکت در المستد شمالی[1] است. او به کودکانی از دوره‌ی مهدکودک تا کلاس پنجم در گروه‌ها و ارکسترهای کر تدریس می‌کند. لیزی آنا همچنین سخنران  شناخته‌شده‌ای در سطح ملی است. او مدتی در منصب معاون و عضوی از انجمن ارف گریتر کلیولند[2] مشغول بود و هم اکنون تولیدکننده‌ی محتوا در انجمن آموزش با ارف[3] است. به‌علاوه او مدیرعامل و مالک سرویس آموزش موسیقی سه پرنده‌ی کوچک[4] در کلیولند اوهایو است  که دوره‌های تربیت مربی، رهبری و موسیقی تجربی برای کودکان و بزرگسالان برگزار می‌کند.

وی در ۲۰۱۴ از دانشگاه بالدوین بالاس[5] مدرک ارف خود را دریافت کرد و همچنین موفق به تکمیل دوره‌های آموزش نظریه‌ی موسیقی عمومی در سطح یک، آموزش درام‌نوازی سطح یک و مدرک سطح یک گوگل[6] شده و عنوان استاد برتر اوهایو را کسب کرده است.

[1] North Olmsted

[2] Greater Cleveland Orff Chapter

Teaching With Orff community

[4] Three Little Birds Music Education Services LLC

[5] Baldwin Wallace University

[6] مدرکی که بر مهارت مدرس در استفاده از سرویس‌های گوگل برای آموزش در کلاس صحه می‌گذارد.

ترجمه‌ی خاطره صادقی

مقاله‌ی حاضر برگردانی است از:

Bird, LeslieAnne. I Am a Failure… Teaching with Orff. Winter, 2021. (Accessed Jun, 2021)

من مایه‌ی شرمساری‌ام

باید اقرار کنم در گذشته‌ای نه چندان دور تجربه‌ی شکست و حس شرمساریِ پس از آن برای منِ معلمی که در تمام زندگی، با میل بی اندازه‌ام به حل کردن مشکلات و اختلال ADHD[1] دست به گریبان بوده‌ام، ویرانگر بود. حال آن که تجربه‌ی شکست، بخشی از طبیعتِ انسان بودن ما است و تجربه‌ی مهم‌تر در این میان، نه خود شکست، بلکه فرایند یادگیری و حرکتِ روبه‌جلو در زندگی، با توجه به شکست‌هایمان است؛ جایی که رویکردمان در قبال این شکست‌ها مسیر و تجربه‌های متفاوتی برایمان رقم می‌زند.

دو سال پیش، با هیجان در آستانه‌ی برگزاری کارگاهی در مناطق غربی آمریکا بودم. از آنجاکه با کوشش بسیار زمان درخورتوجهی را صرف آماده شدن برای این کارگاه کرده بودم، کوله‌باری مملو از انواع طرح درس و شگردهای متفاوت برای عرضه به همراه داشتم، که برایم اطمینان‌بخش بودند و به آن‌‌ها مفتخر بودم؛ اما کمی پیش از زمان برگزاری کارگاه، یک مورد اضطراری موجب شد تا زمان آن تغییر کرده و به شنبه‌ی بعد از تعطیلات بهاری منتقل شود. به همین دلیل، پس از سفر فوق العاده‌ای که با همسرم به نیو اورلئان داشتم با پروازی به خانه برگشتم و روز بعد با پرواز بعدی به سمت محل برگزاری کارگاه رفتم. از آن جا که همواره کوهپیمایی می‌کنم، حضور در یک منطقه‌ی مرتفع مانند محل برگزاری کارگاه برای من وضعیت جدیدی نبود ـ  بودن در ارتفاع در بدترین حالت برایم موجب سردردهای خفیفی می‌شد ـ اما این بار وضعیت کاملاً متفاوت بود. متأسفانه در نظر نگرفته بودم که توالی دو سفرم در طول یک شبانه‌روز از نیواورلئان ـ که پایین‌تر از سطح دریا قرار دارد ـ به غرب ـ که یک منطقه‌ی کوهستانی است ـ می‌تواند منجر به ارتفاع‌زدگی در بدنم بشود.

به محض اینکه ارائه‌ام را شروع کردم، فروپاشی شدیدی در بدنم آغاز شد. به دلیل حالت تهوع شدید در طول کارگاه مجبور شدم بارها و بارها به دستشویی بروم. سعی کردم در وقت‌های استراحت کمی دراز بکشم و پاهایم را ماساژ بدهم اما بدنم به‌شدت زیر تأثیر این ارتفاع زدگی بود و تلاش‌هایم ثمری نداشت. در مجموع حالی شبیه به تجربه‌ی یکی از بدترین آنفلوانزاهایی که می‌توان در زندگی به آن مبتلا شد را از سر می‌گذراندم.

 هر چند که نهایت تلاشم را کردم تا این شرایط مرا از ادامه‌ی کار باز ندارد، اما شرایط فیزیکی‌ام به مانع بزرگی در برابرم تبدیل شده بود. من از نظر روحی ویران شده و به شدت خجالت‌زده بودم زیرا با وجود این که بسیاری از شرکت‌کنندگان از مسیرهای بسیار دوری برای شرکت در این کارگاه آمده بودند و انجمن ارف هزینه‌ی پرواز و اقامت من در هتل را متقبل شده بود، همگی آن‌ها را ناامید کرده بودم و در آستانه‌ای قرار داشتم که باید به ناتوانی‌ام برای ادامه‌ی کارگاه اعتراف می‌کردم. حتی کمی بعد که حالم رو به بهبودی رفت و مسئول انجمن ارف برای احوال‌پرسی به اتاقم آمد، آنقدر شرمنده بودم که بسیار سریع حرف می‌زدم و مدام عذرخواهی می‌کردم. رفتاری که البته کمک‌کننده هم نبود، چون حقیقتاً قادر به مدیریت شرایط نبودم.

با نگاه دوباره به آنچه پشت سر گذاشتم، چندین تجربه‌ی به یادماندنی و زیبا دارم که حاصل آن شکست هستند.

  • نخست آنکه اعضای انجمن بسیار رئوف و حامی بودند. زمانی که اعتراف کردم توان ادامه دادن ندارم، یکی از آنان از من برای اینکه از خودم مراقبت می‌کردم تشکر کرد و دیگری پیشنهاد دارویی برای رفع ارتفاع زدگی داد. خانمی که مرا به خانه برد گفت که اگر یک بار دیگر دچار حالت تهوع می‌شدم خودش مرا از ادامه کار باز می‌داشت. اغلب به یاد این هستم که آن‌ها مرا نه صرفاً به یک ارائه‌دهنده، بلکه یک انسان می‌دانستند و مورد توجه و حمایتشان قرار دادند و این هدیه‌ای گران‌بها برای من بود.

  • دوم آن که من انسانم و موظفم تا به بدنم و نیازهایش توجه کنم. آگاهی از این مهم حالا در تمام جنبه‌های زندگی من  ریشه دوانده است.  ما آموزگاران موسیقی از همه‌ مراقبت می‌کنیم؛ از خانواده و  دوست‌هایمان، از حیوانات خانگی‌مان، از دیگر آموزگاران، خانه‌ها، کلاس‌های محل تدریسمان و همچنین سراسیمه در صدد توجه کردن و به رسمیت شناختن احتیاجات اطرافیانمان هستیم. حال اگر نیازهای شخص من برای خودم سزاوار احترام نباشد و به آن‌ها بها ندهم، چطور می‌توانم به‌درستی به نیازهای دیگران اهمیت بدهم!؟ پس با تمام این اوصاف، مراقبت کردن و توجه نشان دادن به احتیاجات بدنم خودخواهانه نیست و حتی در سلامت و پس از استراحت کافی می‌توانم در اولویت‌بندی اهمیت آنچه در حال رخ دادن است، عملکرد بهتری داشته باشم و در زمانی کم‌تنش‌تر، به آنچه در درجه‌ی بعدیِ اهمیت قرار دارد رسیدگی کنم.

  • مورد آخر پذیرش این واقعیت است که گاه ممکن است توانایی حل و فصل اتفاق‌هایی که برایم رخ می‌دهد را نداشته باشم و این اتفاق‌ها نه در مهار من و نه اشتباه من‌اند. در آن روز، از من هیچ کاری برای بی‌مشکل به پایان رساندن ارائه‌ام ساخته نبود، مگر پذیرش شرایط رخ داده‌ای که قادر به حل آن نبودم. من هفته‌های بعد از آن رخداد با واگویه‌هایی در ذهنم مثل «باید تعطیلاتم را لغو می‌کردم»، «باید کمتر تلوتلو می‌خوردم» یا «باید آب بیشتری می‌نوشیدم» خودم را گناهکار دانستم و سرزنش کردم. افکاری که هیچ‌کدام کمکی به بهبود شرایط روحی‌ام نکرد و من همچنان بابت خطای مرتکب نشده‌ام، غرق در احساس غم و درماندگی بودم. اکنون آموخته‌ام که شرایط را آن‌طور که هست به رسمیت بشناسم؛ آنچه را می‌توانم ترمیم کنم و از واکاوی بیشتر رو بگردانم. در نهایت این مهربان‌تر بودن با خودم بود که موجب شد احساس بهتری نسبت به کل این اتفاق داشته باشم.

هم اکنون در این مورد می‌نویسم زیرا بسیاری از ما تجربه‌ی گذر از این حس مشترک که خودمان را فردی شکست‌خورده بدانیم

داشته‌ایم. برای بسیاری از ما هیچ‌چیز آن‌طور که می‌خواهیم و به آن خو گرفته‌ایم پیش نمی‌رود و از طرفی با موقعیت‌های پرتلاطمی سر و کار داریم که احساس موفق بودن را تبدیل به یک چالش کرده‌اند.

  • بیایید در جستجوی زیبایی نهفته در چالش‌ها باشیم حتی اگر پنهان شدن زیر لایه‌های تو در توی آن‌ها یافتن و دیدنشان را دشوار کرده باشد؛ چراکه گرچه دیر یابند، بسیار ارزش یافتن دارند.

  • به بدن خود گوش دهید. به شما از نیازهایش خواهد گفت. تغذیه‌ی مناسب و خواب کافی داشته باشید. زمانی که خسته‌اید استراحت کنید، هرگاه سرزنده بودید در فعالیت‌ها مشارکت داشته باشید و اگر نیاز به احیاء شدن داشتید به خلوت خود برگردید.

  • اگر احوال مناسبی ندارید، توجه کنید که کدام بخش از اتفاقات در مهار شماست و آنچه را در مهارتان  نیست رها کنید یا اگر قصد دارید تأثیری بر آن  بگذارید، از عملکرد احتمالی خود توقعات منطقی داشته باشید.

ما هم اکنون شکست نمی‌خوریم، بلکه می‌آموزیم و آموختن این که در مسیری جدید و متفاوت زندگی کنیم و آموزش دهیم، اشتباه‌ها و تمرین‌ها بسیاری در بطن خود به همراه دارد.

شما امسال چه تلاشی برای داشتن یک زندگی سالم‌تر و پویاتر دارید؟

[1] کم توجهی ـ بیش فعالی