داگ گودکین

ترجمه: فرزان فرنیا

یادگیری از طریق موسیقی و هنر

داگ گودکین معلم شناخته شده‌ی بین‌المللی اُرف-شول‌وِرک است، رهیافتی انعطاف‌پذیر برای آموزش موسیقی. او اکنون در سی و هشتمین سال حضورش در مدرسه سان‌فرانسیسکو به تعلیم کودکان ۳ ساله تا کلاس هشتم مشغول است. او همچنین در ۳۹ کشور به آموزش مربیان می‌پردازد. او به شکلی معمول در موسسه‌ی ارف سالزبورگ تدریس می‌کند، مدیر دوره‌های ارف در سانفرانسیسکو‌ است و دوره‌ی آموزشی خودش با عنوان جَز و ارف- شول‌ورک را در سراسر جهان برگزار می‌نماید. او نویسنده‌ی ۸ عنوان کتاب و وبلاگی فعالی باعنوان «اعترافات معلم موسیقی مسافر – Confessions of a Traveling Music Teacher» است. داگ گودکین را بخصوص بخاطر مرتبط کردن ارف- شول‌ورک با دنیای گسترده‌تری از تمرین‌ها و ایده‌ها- جَز، موسیقی ملل، شعر، پژوهش‌های مغزی، بهداشت و فرهنگ، عدالت اجتماعی و بیشتر می‌شناسند. برای آشنایی بیشتر با ایده‌های او می‌توانید به وب‌سایت http://www.douggoodkin.com مراجعه نمایید. در زیر سخنرانی او را باعنوان «یادگیری از طریق موسیقی و هنر» در سالن کالنگی در برنامه‌ی «تِد اِکس» همراه با متن ترجمه‌ی فارسی آن مشاهده نمایید.

ترجمه‌ی سخنرانی

متشکرم،

ااااا… سی و هشت سال تدریس در این مدرسه! به نظر می‌رسد که نمی‌توانستم جای دیگری کار پیدا کنم. (خنده‌ی حضار) ولی تا دقایقی دیگر به ۳۸ سال کار در مدرسه‌ای مستقل باز خواهیم گشت، ولی در ابتدا چند سوال از شما دارم.

چند نفر از شما بینندگان، خود را موسیقی‌دان می‌دانید؟ ( فقط دست بلند کنید.)

بگذارید نگاهی بیندازیم.

چند نفر از شما در وجودتان موسیقی دارید و به نظرتان موسیقی در درونتان وجود دارد؟

و چند نفر از شما موسیقی را دوست دارید؟… آها، تا حدودی قابل پیش‌بینی بود که شما در سطح بالاتری باشید ولی در جمع شرکت‌گنندگان عادی شاید ۱۰ تا ۱۵ درصد می‌گویند: «خوب من تا حدی موسیقی‌دان هستم.» و بعد حدود ۳۰ تا ۳۵ درصد می‌گویند: «خوب من می‌توانم  آهنگ تولدت مبارک را بخوانم پس در درونم موسیقی دارم.» و بعد فکر می‌کنید چه اتفاقی برای سوال آخر می‌افتد؟ – همه.

جواب اول قابل درک بود. کار زیادی می‌برد تا شما موسیقی‌دان شوید. شما به زمان و علاقه نیاز دارید، باید برایش وقت صرف کنید، پس هر کسی ادعا نمی‌کند که موزیسین است. مورد آخر حیرت‌آور است، مبحثی که در مدارس چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرد که موسیقی این‌گونه به شکلی فراگیر محبوب همگان است. ولی آن‌چه که دغدغه‌ی من است، مورد دوم است. موردی که در آن ۳۰ تا ۴۰ درصد و در این جلسه ۵۰ تا ۶۰ درصد افراد می‌گویند: «موسیقی در ذات من وجود دارد.» و باقی می‌گویند:«نه، من این‌طور فکر نمی‌کنم.»

سوال این‌جاست که چه اتفاقی افتاده است؟

من این مسئله را همین دیروز در مدرسه‌ام تجربه کردم. بچه‌ها در این مدرسه از سن ۳ سالگی شروع می‌کنند و تا کلاس ۸‌ام پیش می‌روند. همه‌ی بچه‌ها در تمام سطوح تقریبا هر روز موسیقی دارند، حق انتخابی هم در این زمینه وجود ندارد. از آن‌ها بدون مقدمه سوالاتی مشابه پرسیدم. فقط پرسیدم چه کسی این‌جا موسیقی‌دان است؟ چه کسی در وجودش موسیقی دارد؟ چه کسی این‌جا موسیقی را دوست دارد؟ و پاسخ‌ها ۱۰۰ درصد، ۱۰۰ درصد و ۱۰۰ درصد بود. فکر می‌کنید چه احساسی به من دست داد؟ خیلی خوب! چون بدان معنا بود که آن‌ها آن‌چه را که استحقاقش را داشتند از برنامه‌ی موسیقی گرفته‌اند و آن فرصتی‌ست که احساس کنند انسانی موسیقا‌یی‌اند، فارق از این‌که سرگرمی یا حرفه‌شان باشد، فقط این‌که احساس می‌کنند با موسیقی آشنایند.

چه اتفاقی، برای ۵۰ تا ۷۰ درصدی که می‌گویند در درونشان موسیقی ندارند، افتاده یا می‌افتد؟ شاید در کالیفرنیا به مدرسه رفته‌اند، جایی که در بسیاری از مناطق آن، موسیقی برای مدت ۳۵ سال، به خاطر ایده‌ی بسیار بدی که «طرح شماره‌ی سیزده» نام داشت، در برنامه درسی مدرسه جای نداشته است. بدین صورت تمام آن چندین نسل، بدون موسیقی در مدارس رشد یافتند. شاید درون مدرسه یا خارج از مدرسه موسیقی داشتند، ولی موسیقایی بودن خود را لمس نکرده بودند. این مشکل  دیگری‌ست که به آن خواهیم پرداخت. پس سوال بعدی این است که چند نفر دوست دارند موسیقایی باشند؟ چند نفر علاقه‌مندند که حس موسیقایی داشته باشد؟ حتی اگر دستتان را قبلا بالا نبرده‌ باشید شاید بگویید، بله. و در این‌جا مهم‌ترین سوال این است که چند نفر از شما دوست دارید که فرزندان‌تان یا فرزندان آینده‌تان موسیقایی باشد؟ از این‌جا دیدن ­دست‌های شما سخت است ولی من فکر می‌کنم همه و البته امیدوارم که این‌طور باشد، زیرا موسیقی چیزی ارزشمند را به کودکان و بزرگسالان ارائه می‌دهد. شاید موسیقی به نظر امری قابل چشم پوشی باشد چرا که بعضی از ما بدون آن به نظر می‌رسیم. ولی در حقیقت هیچ‌کس بدون آن نیست، تنها هرکس به شیوه‌ایی متفاوت با موسیقی همراه است؛ به عنوان خریدار، شنونده‌ی ipod ویا کسی که برای دیدن تئاتری زیبا پول بلیط می‌دهد، ولی تا کنون آن را با تمام وجود درک نکرده‌ است. چه چیزی لازم است تا آن‌ها بتوانند موسیقی را از درون احساس نمایند؟

یکی از نکات سخت در حرفه‌ی من- مدرس موسیقی- آن است که مردم نظرات عجیبی راجع به چیستی موسیقی، آموزش و آموزش موسیقی دارند.

اولین نظر عجیب این است که موسیقی چیزی‌ است که بعضی دارند و بعضی ندارند. این یک استعداد مادرزادی‌ست که یا با آن متولد می‌شوی یا نه. اگر نداشتی، پول می‌دهی و ipod می‌خری و اگر داشتی، خوش به حالت. این‌طور نیست!؟؟

ولی هر آن‌چه که ما در مورد تحقیقات مغزی می‌دانیم و هرآن‌چه که من از حاصل یک عمر فعالیتم در این زمینه می‌دانم، نشان می‌دهد که این نظر کاملا نادرست است.

همه‌ی مردمان این سیاره، تمام شما حاضران در این سالن، موجودی موسیقایی‌ هستید. شما موسیقی را در بدن‌تان دارید، شما در نفس کشیدن‌تان و در قلب‌تان ریتم دارید و در امواج مغزی‌تان ریتم دارید، با ریتم راه می‌روید، روزتان را با ریتم برنامه‌ریزی می‌نمایید. شما ریتم را در قلب، تنفس و ذهن‌تان دارید، اما برای این‌که از آن استفاده کنید لازم است ابتدا درکش نمایید. همگان زمینه‌ی موسیقی دارند، همگان استعداد موسیقی دارند، فقط پیش از شکوفایی لازم است که تجربه‌اش نمایند. درواقع این همان بن‌مایه‌ی کلمه‌ی آموزش (Education) از ریشه‌ی لاتین (ēducātiō) است و به معنای شکوفاندن استعدادی نهانی‌ست که از ابتدا وجود داشته است. پس حیاتی‌ست که این تصور غلط که بعضی استعداد موسیقی دارند و بعضی ندارند را اصلاح نماییم. همه این استعداد را دارند؛ شما دارید، حتی من نیز دارم، حتی مادرم نیز دارد.

دوم اینکه از مردم می‌پرسید، آیا شما نیازمند آموزش موسیقی‌ هستید؟ و یا لازم است به مردم آموزش دهیم چگونه نت‌خوانی کنند یا ساز بنوازند؟

خوب این تصور عجیبی‌ست. اما این‌ها بخشی از موسیقی‌ ولی بخش کوچکی از آن‌ است.

به‌راستی اگر دوباره به یک انسان بیاندیشیم، موسیقی نه تنها همچون یک استعداد و یک پدیده‌ی بدنی، بلکه همانند یک زبان است و بدین شکل درخواهیم یافت که همگان توانایی بیان موسیقی را دارند. ما به شکل ژنتیکی بدین‌گونه آفریده شده‌ایم، مغز ما این‌طور برنامه‌ریزی شده است که این شکل آموزش موسیقی را دریافت نماییم. ولی دوباره لازم است که از راهی درست آن را بیاموزیم. ما به عنوان یک نوزاد، درسی برای سخن گفتن نمی‌آموزیم؛ از طریق کتاب شماره‌ی یک به کتاب شماره‌ی دو. ما در بستر زبان غوطه‌ور بوده‌ایم وآن را به شکلی کاملا زیستی و از راهی طبیعی فراگرفته‌ایم.

درباره‌ی موسیقی نیز بدین شکل است. من به دور جهان گشته‌ام. من این را در بیش از ۴۰ کشور در گوشه و کنار جهان تجربه کرده‌ام و هیچ‌گاه فردی غیر موسیقایی در هیچ فرهنگی نیافته‌ام. ولی به کودکانی برخورده‌ام که به گونه‌ای شگفت‌انگیز موسیقایی بودند. در جوامعی که موسیقی نه تنها چیزی در کناره‌‌ی زندگی، بلکه بخشی از زندگی روزمره‌ی مردمانش بوده است و وقتی از آنها درباره‌ی معلم موسیقی‌شان می‌پرسم، می‌گویند «منظورت چیست؟ من منظورت را نمی‌فهمم. مثل آن می‌ماند که معلم نفس‌کشیدن یا معلم حرف زدن باشی» و البته آن وقت من باید بگویم خوب ما هر دوی این‌ها را [ در ایالات متحده] داریم! می‌دانید که!؟؟ (خنده‌ی حضار)

آن‌چه که من فهمیده‌ام آن است که وقتی موسیقی را از راهی طبیعی چون یادگیری زبان، آموزش می‌دهیم با علامت‌ها آغاز نمی‌نماییم بلکه با صدا شروع می‌کنیم. نه با نت‌خوانی، بلکه با آوازخوانی شروع می‌کنیم. با این ایده که نواختن ساز یاد بگیریم شروع نمی‌کنیم بلکه موسیقی را می‌آموزیم تا بعد نواختن سازی را یاد بگیریم این تجربه‌ای اساسا متفاوت است که تا کنون بازدهی بسیار خوبی داشته است. رهیافتی که من برای این آموزش استفاده می‌نمایم ارف نامیده می‌شود و توسط کارل ارف ابداع شده که پایه‌های اصلی آن بر اساس ایده‌ی قدیمی‌ وی بر تدریسی ذاتی و طبیعی استوار است.

و بعد سوم این‌که در چه زمانی کودکان باید موسیقی را بیاموزند؟ همان‌طور که گفته شد فراگیری موسیقی به همان شکلی‌ست که کودکان زبان را یاد می‌گیرند و البته این یادگیری از درون رحم مادر شروع شود، جایی که به راستی نیز از آن آغاز می‌شود. به نظر من سه سالگی کمی دیر است ولی نه خیلی دیر، به هر حال سال‌‌های بسیار مهمی هستند. بسیاری از محققین مغز و اعصاب بر این باورند که مغز در ۸، ۹ سال اول به تکامل می‌رسد. هر قابلیت مغزی که به درستی مورد استفاده قرار نگیرد از دست می‌رود. در عین حال برای همیشه نیز از دست نمی‌رود. چون مغز حالتی انعطاف‌پذیر دارد و همچنان جای امیدواری‌ست. زمان‌هایی که کارگاهی با بزرگ‌سالان دارم، همه می‌دانیم که هیچ‌گاه برای داشتن شادی‌های بچه‌گانه دیر نیست.

کارولینا هنرجوی من وقتی به مدرسه آمد که کلاس ششم بود و کلاس ششم کمی دیر است. او برای سه سال آنجا بود و در نهایت به من گفت: «من یاد گرفتم جَز بنوازم و این خیلی هیجان‌انگیز است. چون من فکر نمی‌کردم هیچ‌گاه چیزی بنوازم. من همیشه فکر می‌کردم که نمی‌توانم موسیقی را یاد بگیرم، ولی حضور در کلاس شما نظرم را عوض کرد.» و او در حقیقت فهمید که می‌تواند، و بسیاری از بزرگ‌سالان نیز می‌توانند به آن برسند.

اکنون سوال این است که چگونه مسئولان مدرسه را متقاعد کنیم که این، امری مهم است و بجای این‌که بگوییم مهم است کودکان باخ و چارلی پارکر را چگونه بنوازند- که به نظر من نیز مهم است،- مهم‌تر آن است که کودکان از تجربه‌ کردن موسیقی چه به دست می‌آورند؟

من به شما سه گزینه می‌دهم: اول انضباط. چگونه [ برای اجرا] به سالن کارنگلی برسیم؟ تنها راه موجود تمرین کردن است؛ در موسیقی یا هرچیز دیگر. کودکی که انضباط را می‌فهمد، کودکی‌ست که پیشرفت را درک کرده، مراحل  پیشرفت را می‌شناسد و موفقیت‌های خویش را لمس می‌کند. آن‌ها خواهند توانست ارتباط بین برنامه‌ی روزانه‌شان را برقرار کنند. «من از اینجا شروع کرده‌ام و به آنجا خواهم رسید.» کودکانی که چنین انضباط درونی دارند نیازی به اعمال انضباط خارجی ندارند، چیزی که امروزه درگیری ما با نوجوانان و جوانانی‌ست که رفتارهایی مخاطره‌آمیز دارند.

دوم استفاده از قدرت است. همان‌طور که می‌دانید قدرت بسیار مهم است. هنگامی که کلید کامپیوتر را فشار می‌دهید و کار نمی‌کند چه احساسی خواهید داشت؟ عصبانی خواهید‌‌ شد. شما هیچ کنترلی بر آن ندارید. ولی با موسیقی شما قدرت خواهید داشت لرزه را از سیم بگیرید، می‌توانید آن نت بلوز را خمیده‌تر بزنید، شما قدرت هماهنگ کردن دستانتان برای اجرای سونات موتزارت را خواهید داشت. شما این قدرت درونی را دارید و با موسیقی می‌توانید این قدرت را عینا در دستان کودکان قرار دهید تا از آن استفاده نمایند. درغیر این صورت کودکان بسیار احساس ناتوانی می‌کنند، آنها با  سوپر قهرمانان‌شان و بازی‌های ویدویی سر و کله می‌زنند و با واکنش‌های شدید رفتاری سعی در به نمایش گذاشتن قدرت‌شان می‌کنند. ولی موسیقی برایشان احساسی واقعی‌تر به ارمغان می‌آورد.

و در نهایت سومین نکته  احساس تعلق است، زیرا همه‌ی ما عمیقا نیازمند به احساس تعلق‌ هستیم. ولی تعلق در بهترین شکل، بدان معنا نیست که  صرفا وابسته‌ باشیم و آن‌چه را انجام دهی که لازمه‌ی عضویت در گروه است. ما تعلق داریم و می‌خواهیم احساس کنیم که به ما بها داده می‌شود، می‌خواهیم بخشی از گروه باشیم. و این موسیقی است. چه ویلن اول باشی و چه مثلث آخر، شما نقشی ضروری را در صدای ارکستر بر عهده خواهید داشت و وقتی مجموعه درست عمل می‌نماید، آن‌گاه شما متعلق به جریان عظیمی هستید و صدای شما غوطه‌ور در صدای بزرگ ارکستر خواهد بود و طبل زدن شما در میان غرش دیگر طبل‌ها همچون بخشی در میان عظمت این اثر گم می‌شود. پس شما به چیزی بسیار بزرگ‌تر تعلق دارید که البته همه‌ی ما به آن مایلیم.

شنیده‌ام که هیچ کودکی در زندان یا گروه‌های بزه‌کاری نیست که عضو گروه موسیقی بوده باشد. بدین معناست است که کودکانی که نیازهای خود را از فرهنگ‌شان، خانواده‌شان، مدرسه‌شان و از فرهنگ محیطی خود دریافت نمی‌نمایند، نیازمند یافتنش هستند. چرا که همه‌ی ما نیازمند احساس تعلق، قدرت و انضباط هستیم، پس این کودکان در راه اشتباه قرار گرفته‌اند. آن‌ها کارآموز خشونت می‌شوند و عضو گروه‌های بزه‌کاری می‌گردند و آن‌ها با تفنگ‌ها و چاقوهای‌شان شناخته می‌شوند و از این راه احساس قدرت می‌کنند. چه خواهد شد اگر این کودکان را به جای خشونت به ویلن مجهزشان نمایید؟ و این همان دقیقا همان کاری‌ست که خوزه آبرِواُ (Jose  Abreu ) با برنامه‌ایی که خودش «el sistema» نامید در ونزولا انجام داد. او جوانانی با رفتار مخاطره‌آمیز را با قدرت موسیقی آشنا ساخت و زندگی چهارصد هزار نفر را دگرگون کرد. این یک نظریه نیست، حدس و گمان هم نیست، این یک واقعیت عملی‌ست. پس اعضای گروه بزه‌کاری نیروهای برانگیزاننده را دارا هستند، تنها در فضایی نامناسب قرار گرفته‌اند. موسیقی فضای مناسبی‌ست. البته فضاهای مناسب دیگری نیز وجود دارد، مثلا ورزش فضای مناسبی برای انضباط، قدرت، کنترل و احساس تعلق است ولی آن‌چه که موسیقی دراین میان ارائه می‌دهد را در هیچ فضای دیگری نمی توان یافت و آن کلمه‌ای غیرمنتظره در محیط‌های آموزشی است: زیبایی. ما همه تشنه‌ی زیبایی هستیم. کودکان به مانند بزرگ‌سالان. اگر نیاز به متعقاعد شدن دارید همراه من بیایید هنگامی که من پیانو می‌نوازم. به چهره‌ی مادرم بنگرید -درعکس وسطی- و احساس او را مشاهده کنید. وقتی که من وارد آن خانه‌ی سالمندان می‌شوم صندلی‌های چرخ‌دار به سمت پیانو حرکت می‌کنند مانند تشنگانی که در خشک‌سالی که به سوی چشمه‌ی آب روانند. آن‌ها می‌خواهند از چشمه‌ی موسیقی بنوشند و البته چنین نیز می‌کنند وسپس شاداب آن‌جا را ترک می‌کنند. همراه من بیاید وقتی برای نوه‌ی یک ساله‌ام، لالایی می‌خوانم و ببینید موسیقی چقدر برایش با ارزش است. با من به کارگاه موسیقی بزرگ‌سالان بیایید و ببینید چه احساسی دارند وقتی متوجه می‌شوند آن‌ها نیز موسیقایی‌اند. و در آخر به چهره‌ی شادان این کودکان بنگرید وقتی که ما در طول روز می‌نوازیم و می‌خوانیم و می‌رقصیم.

من تلاش می‌کنم شما را با کلامم متقاعد کنم، ولی تمام کاری که شما می‌بایست انجام دهید آن است که از کودکانی که این تجربه را داشته‌اند بپرسید. در این‌جا من پاسخ دو نفر از دانش‌آموزان را آورده‌ام.

اول مورگان کاندیف از کلاس هفتم مدرسه سان‌فرانسیسکو:

“موسیقی برای من بسیار مهم است. می‌پرسید چرا؟ زیرا می‌تواند فضای خالی زندگی را پر کند و بر اساس حالی که هستید انعطاف یابد. همیشه می‌توانید موسیقی‌ای مناسب با حال روحی‌تان بیابید. شما این اصطلاح را شنیده‌اید “بدبختی دنبال همراه می‌گردد؟” خوب، موسیقی این احساس را برایتان به همراه می‌آورد که همیشه کسی پیدا می‌شود که احساسی مشابه شما داشته باشد. موسیقی دردهای‌تان را به اشتراک می‌گذارد، به روح شما شکل می‌دهد و سکوت‌های عریان را پر می‌نماید. موسیقی همانند احساسی رنگین است که هرکجا که باشید فضای اتاق را پر می‌نماید. همگان می‌بایست اجازه و توانایی درک این رنگ‌ها و این احساسات را آن‌گونه که به سویشان می‌آید، داشته باشند.”

و در انتها جکسن ونفلی براون می‌گوید:

“موسیقی تنها نت‌های نوشته شده بر روی کاغذ یا بسامد‌های متفاوت نیست. موسیقی در نهایت یک «چیز» نیست. موسیقی راهی برای زندگی‌ست. می‌توانید از طریق موسیقی زندگی کنید، می‌توانید از آن بهره‌مند شوید و با آن آرامش خاطر یابید. من از موسیقی همچون گذرگاهی استفاده می‌کنم و آن گذرگاهی‌ست که از آن به هر کجا که بخواهم می‌روم. جَز، کلاسیک، راک اند رول هرکدام گذرگاه متفاوتی از موسیقی‌اند. موسیقی تو را به افق‌های جدید می‌کشاند. شاید موسیقی یک لا بمل ماژور باشد یا یک مُد تکنو، هرچه که هست، همان‌چیزی‌ست که شما خواسته‌اید و نیاز داشته‌اید.”

همان‌چیزی که همه‌ی ما خواسته‌ایم، همان چیز که همه نیاز داشته‌ایم. همان چیز که کودکان می‌خواهند، همان‌چیز که کودکان نیاز دارند. همان چیز که کودکان شما می‌خواهند و نیاز دارند. توصیه‌ی من این است که آن را در اختیارشان بگذاریم. سپاس‌گزارم.

منبع: http://tedxtalks.ted.com/video/Learning-through-music-and-art;search%3Atag%3A%22tedxconejosalon%22