شفق بصیری
مربی موسیقی کودک
فارغالتحصیل دورهی اول مربیگری آدمک
بازیهای محرک حواس پنجگانه و تأثیرش بر بیانگری کودکان دو تا سه ساله در نگرش اُرف-شولورک
چکیده:
در بسیاری از منابع مطالعاتی، بازهی صفر تا سه سال دوران طلایی یاد میشود، چراکه در این بازهی سنی سلولهای مغز در حال ساخت ارتباطهای عصبی بین هم هستند و هرچقدر میزان این ارتباطها بیشتر باشد، تأثیر چشمگیری در انواع هوشهای چندگانه و فرایند یادگیری خواهد گذاشت. بیان اینکه چگونه از این دوران میتوان برای توانمندسازی کودکان بر اساس ویژگیهای رشدی هر بازهی سنی و ویژگیهای منحصر به فرد آنها بهره برد، بخشی از هدف این مقاله خواهد بود. آنچه مسلم است، بازی زبان و دنیای کودکان است و برای رسیدن به زبان مشترک بین ما بزرگسالان و کودکان، بازی بهترین ابزار خواهد بود. به این دلیل بر بازیهای محرک حواس و دریافتهای حسی در بازهی سنی یادشده، تأکید خواهم کرد که در این سنین، کودکان با بهکاربستن حواس پنجگانه دایرهی شناخت خود را از محیط بزرگتر میکنند و ارتباطات بیشتری بین سلولهای مغز برقرار میشود. حال باید دید که در فرایند یادگیری، عملکرد مغز به چه شکل خواهد بود و بیانگری و خلاقیت در کودک به چه شکل نمود پیدا خواهد کرد؟
واژگان کلیدی:
رویکرد آموزشی انسانگرا، بازی، عملکرد مغز و یادگیری، حواس پنجگانه و بازیهای حسی، بیانگری
مقدمه
در این مقاله سعی خواهم کرد تا با استفاده از منابعی که در دست داشتهام و همینطور تجربهی سالهای کار با کودکان، به این سئوال پاسخ دهم که چطور دریافتهای حسی و تجربههای متنوع در این بستر به یادگیری و در قدم آخر به بیانگری و خلاقیت منجر خواهد شد؟ برای این منظور تلاش کردهام که بهروزترین تعریفها و تحلیلها را بیابم و با رویکردی انسانگرایانه به مسئلهی آموزش بنگرم و هریک از بخشهای مقالهام را بنویسم؛ چراکه بنمایهی وجودی نگرش ارف-شولورک با رویکرد انسانگراهمسو است. در ابتدا بهتر است تعریفی از این رویکرد داشته باشیم و در ادامه به ویژگیهای بازی و بازیهای حسی بپردازیم و خلاقیت و بیانگری را با توجه به بازهی سنی دو تا سه سال بررسی کنیم و به جمعبندی برسیم.
رویکرد آموزشی انسانگرا
انسانگرایی فلسفهای فکری است که هدف نهایی انسان را خودشکوفایی فردی میداند. بنابراین دستیابی به بیشترین استعداد و توانایی هر فرد، در آموزش کودکان هدف مطلوب این رویکرد است. در این رویکرد آموزشی نتیجهی مطلوب از پیش تعیین شده نیست و هر فرد با توجه به توانمندیهای خود به نتیجهای خواهد رسید که برایش مطلوب است.
در رویکرد انسانگرا، محتوای آموزشی بسته و محدود نیست و براساس نیاز و خواستهی کودکان تنظیم میشود و دارای انعطاف برای تغییر است. معلم بهعنوان تسهیلگر وارد عمل میشود و بدون قضاوت و امتحان در کنار کودکان قرار میگیرد. در واقع وظیفهی تسهیلگر انسانگرا فراهم کردن بستر رشد متنوع و خودشکوفایی هریک از کودکان بر اساس ویژگیهای منحصربهفرد آنها از نظر شکل یادگیری و ویژگیهای فردی است (۱).
بهاینترتیب در رویکرد آموزشی انسانگرا به کودکان کمک میشود تا:
- بدون واسطه و مستقیم بارها و بارها تجربه کنند
- حق انتخاب داشته باشند
- نسبت به تجربهها و انتخابهای خود آگاه باشند
- به احساسات و عواطف خود اعتماد کنند و آنها را بشناسند
- استعدادها و توانمندیهای خود را بشناسند و آنها را دنبال کنند
- برایشان انگیزههای درونی جایگزین انگیزههای بیرونی مثل تنبیه یا تشویق شود
- در مقام مقایسه و مسابقه با هم قرار نگیرند
مفهوم بازی در کودکی
بازی از نظرگاه رویکردهای مختلف و روانشناسان مختلف تعریفهای متفاوتی دارد. پژوهشگرانی مانند پیاژه، شریدان، پارتن و… هریک تعریفی از بازی داشتهاند و به تقسیمبندی انواع بازی پرداختهاند. عدهای بازی را کار کودک و عدهای فرصت استراحت میدانند. من تلاش کردهام بهروزترین تعریف از بازی را از منابع مختلف برداشت کنم و به بررسی ویژگیهای آن در کودکی بپردازم.
بازی برای کودکان فعالیتی بدنی یا ذهنی است. ممکن است بازی فعالیتی فقط ذهنی باشد، بدون حتی کلام، مانند تخیل کردن. بازی فعالیتی است که به لذت منتهی میشود و قید اجبار در آن نیست، بنابراین فعالیتی است که کودک آن را آزادانه انتخاب کرده و از انجام آن احساس رضایت و لذت میکند و به اختیار خود هر زمان بازی را رها میکند و دوباره به آن برمیگردد. بازی فعالیتی عینیتگریز است، به این معنی که کودک به خواست خود میتواند معیارهای عینیت را برهم بزند و به وفق مراد خود درآورد. برای مثال کودک با دیدن و برداشتن قاشقی که در واقعیت کاربرد آن برای خوردن غذاست، آن را در ذهن به هواپیما تبدیل میکند و سوار بر آن به سرزمینهای مختلف سفر میکند. بازی فعالیتی مشارکتآفرین است. کودکان با یکدیگر و با بزرگسالان بازی میکنند و در ساختن قاعده و قوانین بازی و تعیین نقشها با یکدیگر گفتوگو میکنند و به انجام فعالیتهای مرتبط با بازی میپردازند. بنابراین ویژگیهای اساسی بازی عبارت است از:
- آزادانه انتخاب شود
- خوشایند و لذتبخش باشد و باعث شادی و نشاط شود
- عینیتگریزی یعنی برهم زدن معیارهای واقعیت با خواست بازیکننده و بر وفق مراد خود درآوردن
- مشارکتآفرینی
در جریان بازی عملکرد مغز بهبود پیدا میکند و عملی شناختی صورت میگیرد. به این معنی که کودک با انجام بازی نسبت به خود و جهان پیرامون خود شناخت پیدا میکند. عمل شناختی یعنی انسان چیزی را میبیند و در مغز تحلیل کرده و در ذهن قرار میگیرد و در آینده زمانی که در موقعیت مشابه قرار میگیرد، از آن استفاده میکند (۲).
اینجاست که آموزش نقشی پررنگ پیدا میکند و نقش تسهیلگر بارز میشود. بازی و آموزش تفاوتی دارند و آن این است که آموزش فرایندی نتیجهگرا است که به یادگیری ختم میشود، ولی هدف اصلی بازی لذت و سرگرمی است [این موضع نویسنده است و با آموزههای شولورک و تعریفهای آدمک واعضای آن ضرورتا همسویی ندارد.] و همانطور که روشن است، ماهیت بازی انسانگرایانه است، زیرا بسیاری از معیارهای رویکرد انسانگرا مانند آزادی در انتخاب و اختیار و تجربه کردن، داشتن انگیزههای درونی برای انجام بازی و فراهم شدن بستر رشد در بازی وجود دارد. حال اینکه چطور به عنوان تسهیلگر و با فراهم آوردن بستر مناسب و همراستا با زندگی کودک و هدف لذتجویانهی بازی، بهصورت غیرمستقیم به کودک آموزش دهیم هنر تسهیلگر و وظیفهی اوست (۴).
عملکرد مغز
باید بدانیم ارتباطات و شبکههای سلولهای مغز و ارتباط بین دو نیمکره بیش از هرچیز در عملکرد فرد در زندگی تأثیرگذار است و ظرفیت شناختی او را شکل داده و در کیفیت زندگی او اثر میگذارد. حال باید دید این سازوکار چگونه است و چه ارتباطی با یادگیری دارد.
یادگیری، ساز و کار کنشهای بین سلولها و شبکهها و مدارهای عصبی در مغز است. بر این اساس یادگیری در مغز به این ارتباطات بین سلولی و الگوی الکتریکی مرتبط است، اینکه اطلاعات از کجا به کجا و با چه سیری و با چه سرعت و مداومتی در مغز پردازش میشوند.
مغز انسانها به طور ذاتی در جست و جوی معناست و در چهارچوب یادگیری به شکلی کار میکند که بتواند از اطلاعات و پردازش روی آنها و الگوسازی، معنا استخراج کند. بههمینترتیب، فضای حاکم بر لحظههایی که پردازش مغز اتفاق میافتد و اینکه یادگیری در فضایی شاد و صمیمی و بدون تنش باشد نیز در تثبیت اطلاعات نقش کلیدی دارد (۵).
تعبیری که مغز هر فرد نسبت به یک موضوع واحد نشان میدهد کاملا با دیگری متفاوت است و همین جنبهی منحصربهفرد بودن انسانها و احترام به تفاوتهای فردی در آموزش را نشان میدهد. بنابراین دیدن این تفاوتهای فردی و مواجه شدن با هر یک از کودکان برای آموزش باید به شیوههای مختلف باشد و گستردن بستری متنوع و برقراری ارتباط بین حواس پنجگانه میتواند آموزشی مؤثر را ایجاد کند. یادگیری با دروندادهای حسی یعنی شنوایی، بینایی، لمس و… همراه است، پس برای اثرگذاری در فرایند مغز هرکدام از کودکان باید دید آن کودک در قدم اول دنیا را بیشتر با کدامیک از حواسش میشناسد؛ ممکن است برخی بیشتر با حس دیداری و بعضی دیگر شنیداری یا لمسی و… به شناخت محیط بپردازند. این که ما تسهیلگران به فراهم کردن بستری متنوع توجه کنیم تا در قدم اول یادگیری هر کودک طبق طرح غالب مغزیاش اتفاق بیافتد و در ادامه سایر مهارتها و جنبههای حسی او رشد کند، نکتهی مهمی خواهد بود.
حواس پنجگانه و بازیهای حسی
بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه پنج حس اصلی هر انسان سالم است. انسان از طریق این حواس به کشف و برقراری ارتباط با جهان پیرامون خود اقدام میکند و از آغاز تولد به کنجکاویهایش نسبت به محیط پیرامون پاسخ میدهد. در برخورد با یک واقعیت بیرونی، تمام حواس ما با هم کار میکنند تا تصویری کلی و جامع از آن پدیده برای ما در ذهن ایجاد شود. بنابراین هرچه در رویارویی با یک پدیده حسهای بیشتری درگیر باشند دریافت معنادارتری از آن پدیده در ذهن ایجاد میشود. پس کودکان با شنیدن، لمس کردن، دیدن، چشیدن و بوییدن دنیای خود را درک میکنند. مثالی را در نظر بگیرید که در آن کودکی نوپا با خزیدن یا چهار دست و پا کردن خود را به جلوی ماشین لباسشویی روشنی میرساند و این اولین مواجهی او با این دستگاه است. زمانی که به ماشینلباسشویی میرسد، مینشیند یا در حالت خوابیده روی شکم، به رنگهای لباسهای داخل ماشین نگاه میکند و همزمان صدای ماشینلباسشویی و رایحهی شویندهها را میشنود و در این حین انگشتان دستش که در حال مکیدن آنهاست، شاید به ظاهر اتفاق معمول و عادی به نظر برسد، اما در اصل مغز درحال انجام پیچیدهترین عمل است که به دنیای کودک معنا میبخشد. قطعا کودکی که در معرض این تجربه بوده با کودکی که بستری متفاوت در رویارویی با ماشینلباسشویی یا هر سوژهی دیگر داشته، دو دنیای منحصربهفرد خواهند داشت. تلفیق بازی، آن هم از جنبهی فعال کردن حواس و یادگیری در کودکان نوپا در بازهی سنی دو تا سه سال به این شکل خواهد بود که در این سن تا میتوانیم بستری متنوع از محرکهای حواس پنجگانه فراهم کنیم و کودک را برای تجربه کردن در این بستر رها بگذاریم. در واقع تسهیلگر برای این بازهی سنی نقشی بسترگستر خواهد داشت. بهاینترتیب با در نظر گرفتن منحصربهفرد بودن عملکرد مغز هر کودک و طرح غالب او باید این نقش را بازی کنیم (۵).
اینکه کودک در این بازهی سنی در معرض رنگهای متنوع و ابعاد و فضاهای باریک یا گشوده برای دیدن باشند یا در معرض انواع صداهای زیر و بم، اجسام با جنس صدایی مختلف، آواز و ملودیهای سادهی مختلف و… قرار گیرند، همچنین در معرض لمس انواع سطوح و اشیاء با اندازهها و جنسهای مختلف قرار گیرند، یا در چمن و شن بازی کنند و… یا در مواجهه با انواع مزه یا بو به گفتوگو با او نشستن و ذهن او را برای این مواجه شدن هوشیار کردن، یا در ارتباط با دیگر موجودات قرارگرفتن میتواند راههایی باشند برای اینکه به معنا بخشیدن و بزرگتر شدن دنیای کودک کمک کنیم.
شاید مثالی از یک بازی که من تسهیلگر در کلاسهایم با کودکان این گروه سنی انجام میدهم، برای شفاف شدن موضوع کمک کند.
بازی با پارچههای رنگی: بازی با انواع پارچه در رنگها و جنسهای متنوع میتواند بستری برای تحریک حس بینایی و لامسهی کودکان باشد. زمانی که همراه با حرکت دادن پارچهها، آوازی با ملودی و کلام ساده خوانده شود، بهطوریکه هماهنگ با حرکت پارچه توسط مربی باشد، روی حس شنوایی کودک نیز کار میشود. برای مثال، دالی بازی فعالیتی بسیار خوشایند برای کودکان این بازهی سنی است و میتوان با گرفتن پارچه جلوی صورت خود و همزمان خواندن یک آواز که نشاندهندهی پایین آوردن پارچه باشد، همراه شود. کودک در ابتدا فقط مشاهده میکند و در حال کشف ارتباط بین اجزای بازی (پارچهها، آواز، حرکت و…) خواهد بود. اینکه مثلا با پایینرونده شدن فواصلی که در آواز است، پارچه پایین میآید و صورت دیده میشود، یا حرکت دادن پارچهها در هوا یا روی زمین و همزمان تولید جلوههای صوتی مثل فیشفیش یا هووو میتواند به عملکرد مغز در لحظه کمک کند تا کودک بتواند به یک معنا و ساختن ارتباط در مغزش دست پیدا کند. معمولا بعد از گذشت چند جلسه از مشاهدهگری، کودک دست به تقلید میزند. دیگر کودک خود درگیر تجربه کردن میشود و پارچه را در دست میگیرد و لمس میکند و همزمان شروع به حرکت دادن و شنیدن آواها میکند و در ادامه حتا خود به تقلید از آواها و بخشی از آواز میپردازد و کلام هم به دایرهی تجربههای او اضافه میشود.
جمعبندی
بهتر دیدم که در بخش جمعبندی به بیانگری بپردازم. شاید تعریفی که در طول سالهای کار با کودک از خود کودکان آموختهام در این بخش بیشتر جلوهگر میشود. به تعبیر من بیانگری یعنی توانایی متفاوت دیدن. بیانگری یا خلق، در واقع هر شکلی از بیان آنچه که در طول زمان به کمک ادراکات حسی یا یادگیری یا شرایط زیستی و ژنتیکی در ذهن و روان ما به مرور انباشت شده و ما بهصورت حرکت، صدا، رنگ و تصویر و حجم، گفتار و… یا ترکیبی از همهی اینها بازتاب میدهیم.
کودک دو تا سه سال در مواجهه با تمامی ادراکات حسی تجربه کسب میکند و به حافظه میسپرد و در موقعیتهای مختلف به بازخوانی ذهن و بهکار بستن آنها اقدام میکند. این به یاد آوردنها مواد خامی برای بیانگری میشوند. شاید بهتر باشد که به مثال بازی با پارچهها بازگردیم. کودک در بازی با پارچهها در مخزن حافظهی خود تنوعی از بافت و رنگ و کلام و صدا را ذخیره میکند. شاید همین بازی به او در سنین بزرگتر کمک کند تا در یک قسمت از یک رقص با شنیدن فواصل پایینرونده، دست به بداههای از فرم یا حرکت دست بزند و با بدن خود بیانگر فرود و افتادن باشد. پس با فراهم آوردن بستری متنوع از مواد خام مختلف برای بازیگوشی و کشف و تجربه کردن، برهم کنشی از حواس باید شکل گیرد و از آن حافظه و خاطره ساخته شود و در قدم بعد شاید بتوان انتظار خلاقیت و بیانگری داشت. باید در نظر داشت که شکل بیانگری یا خلق در این بازهی سنی شاید به شکل مشهود نباشد و کودک بیشتر در حال تقلید و ساخت الگو و معنا در مغزش است. پس میتوان چنین گفت که بیانگری هم باید محصول فرعی و هم هدف اصلی در سالهای بعد زندگی کودک دو تا سه سال باشد. کلام آخر اینکه ما تسهیلگران باید الهامبخش و بسترساز باشیم و با ایجاد فضایی مثبت اجازه بدهیم تا شجاعت بیانگری در کودک شکل بگیرد (۶).
فهرست منابع
[1] یوسفی، ناصر، رویکردهای آموزشی، کارگاه کودک، (1391)
[2] روبین، جی، مردیت، سوزان، یعقوبی، زهرا، بازیها و سرگرمیهای آموزشی کودکان پیشدبستان از تولد تا سه سالگی، خجسته، (1391)
[3] امامی، نرگس، امینایی، اکرم، جلیلوند، پریزاد، علیمراد، آزیتا، کیهانی، فریبا صد بازی با نوزاد، موسسه پژوهشی کودکان دنیا، (1392)
[4] بازرگانی، هنگامه، نشریه نامه مربی 24: کودک و بازی، موسسه پژوهشی کودکان دنیا، (1381)
[5] جنسن، اریک، محمدحسین، لیلی، رضوی، سپیده، مغز و آموزش، منادی تربیت، (1391)
[6] هسلباخ، باربارا، غبرایی، کامران، نظریه و رهیافت ارف_شولورک، همآواز، (1395)