داگ گودکین

آقای داگ گودکین در «مدرسهی سانفرانسیسکو» در ایالت کالیفرنیا تدریس میکند و از بلندآوازهترین آموزگاران اُرفشولورک در دنیاست. او از آموزگاران مهمان «دورهی ویژه» و «دورهی تابستانی» در دانشکدهی اُرف است. داگ بهطور خاص به بازخوانی روابط اُرفشولورک و موسیقیهای جَز و ملل علاقه دارد و همچنین درزمینهی پیوند آموزش کلنگر با هوشهای چندگانه پژوهش کرده است. او چند کتاب نیز در کارنامهاش دارد و در نگارش دو کتاب از مجموعهی «موسیقی را شریک شو» (از انتشارات مکمیلن) همکاری کرده است.

ترجمه: نسترن کیمیاوی

منتشر شده در مجله‌ی «فرهنگ و آهنگ»، شماره‌ی ۲۹، صفحه‌ی ۵۱، سال ۱۳۸۹

چگونه بهتر می‌شویم

(نگاهی جدید به روش‌های ارزیابی یادگیری موسیقی نزد کودکان)

اشاره: دیدن چهره‌ی نگران یا خوشحال بچه‌ها به هنگام گرفتن کارنامه یا فرم ارزشیابی و دیدن یک سِری نمره یا نمودار که هیچ مفهومی برای آنها ندارد و فقط می‌دانند که مثلاً بیست بهترین نمره است، دلیل ترجمه کردن این مقاله است. من به عنوان یک معلم موسیقی کودک و هم‌چنین مترجم این مقاله، همیشه با نمره دادن به بچه‌ها و سنجیدن توانایی‌های آن‌ها در موسیقی با اعداد و ارقام و برچسب خوب‌ها و بدها، مشکل داشته‌ام و با خواندن این مقاله، به این نتیجه رسیدم که راه‌های بسیار مفیدتری برای ارزیابی کودکان وجود دارد و ما معلم‌ها می‌توانیم با کم‌رنگ‌تر کردن این اعداد و ارقام، به کودکانمان کمک بزرگی کنیم. «داگ گودکین» نویسنده‌ی این مقاله، معلم موسیقی مدرسه‌ای در سان‌فرانسیسکو است. این مدرسه به دلیل داشتن روش‌های جدید آموزشی و همراه کردن هنر – به خصوص موسیقی- با درس‌های دیگر بسیار معروف و موفق است. ولی این مقاله فقط مختص معلم‌های موسیقی نیست و پیامی برای تمام معلم‌ها دارد. چند نفر از شما در کودکی به کلاس موسیقی یا هر کلاس دیگری رفته‌اید و بعد از مدتی به دلیل بداخلاق بودن معلمتان یا سخت‌گیر بودن او یا گرفتن نمره‌های بد و یا شنیدن جملاتی مانند: «تو استعداد نداری»، «تو این کاره نمی‌شی»، «تو باید سراغ یه کار دیگه‌ای بری»، آن کلاس را ترک کرده‌اید؟ و الان در سنین بزرگسالی حسرت مثلاً ساز نزدن به دلتان مانده است؟ پس بیاییم به کودکانمان لذت بردن از هر هنری و از هر درسی را یاد بدهیم و آن‌ها را درگیر کارنامه و نمره نکنیم.

***

در این دنیا حقایق ثابت و تغییرناپذیری وجود دارند. به طور مثال: «تمرین سبب بهتر شدن و کسب مهارت درکار می‌شود»، این یکی ازحقیقت‌های تغییرناپذیر است. هرچه بیشترکاری را تکرار کنیم، مهارت بیشتری به دست می آوریم و در مسیر تمرین و تکرار آن، هر چه بیشتر اشتباه کنیم و سپس آن را اصلاح کنیم، بیشتر پیشرفت می‌کنیم. در هر کاری مانند نواختن پیانو، رانندگی، آشپزی، برنامه‌ریزی یک سفر اردویی برای دانش آموزان مدرسه، برنامه‌ریزی آموزشی برای یک کار تحقیقی و یا تحویل دادن یک مقاله، با تکرار و پشتکار در تکرار و پیگیری به نتیجه بهتری می رسیم. هر بار کاری را آگاهانه تکرار کنیم، آن را بهتر، روشن‌تر و عمیق‌تر انجام می‌دهیم و در ادامه‌ی تکرار آن، نیاز به سعی و تلاش کمتری داریم. به تازگی مطلب فشرده و دقیقی خواندم درباره‌ی این‌که «چگونه بهتر می‌شویم». در این مطلب، پنج حالت برای به انجام رساندن کاری و یا کسب مهارتی فرض شده است.

این پنج حالت عبارت بودند از:

۱. ناتوانی ناآگاهانه: من نمی‌دانم که چگونه باید این کار را انجام داد، چون حقیقتاً از آن آگاهی ندارم.

۲. ناتوانی آگاهانه: من مطمئم هستم که نمی‌توانم این کار را انجام دهم.

۳. تمرین‌های نامناسب و دشوار: من انجام دادن آن را شروع کرده‌ام، ولی واقعاً به تمرکز زیادی نیاز دارم.

۴. توانایی آگاهانه: من همیشه می‌توانم این کار را انجام دهم.

۵. توانایی ناآگاهانه: این جزیی از وجود من است که در موردش حتی نباید فکر هم بکنم.

به آخرین کاری که به تازگی انجام داده‌اید یا امتحانش کرده‌اید، فکر کنید. مثل منظم کردن و یا طبقه‌بندی کردن مجموعه‌ی عکس‌هایتان در کامپیوتر و یا شاید کاری با هیجان بیشتر مثل اسکی، سنگ‌نوردی و یا بالا بردن شناخت در یوگا یا پیلاتز… خودتان را در مراحل بالا بسنجید و چگونگی و نحوه‌ی پیشرفتتان را یادداشت کنید. امکان این آگاهی را پیدا می‌کنید که به روشنی تشخیص دهید که گذر از یک مرحله به مرحله‌ی دیگر، چه موقع و در کجا و در چه حالتی صورت گرفته است. این شانس را دارید که به عنوان یک شاگرد بزرگسال، اجازه داشته‌اید با گام‌ها و سرعت مناسب خودتان راه را ادامه دهید، اشتباه کنید، بفهمید و آزموده شوید که چگونه آن را درست کنید. شانس دیگر شما این است که مربی قصد مقایسه‌ی شما را با یک نفر دیگر هم ندارد. ممکن است شما شاگرد یوگا یا اسکی‌بازِ پنجاه و پنج ساله‌ی مبتدی باشید که مربی بیست و دو ساله‌ای دارد و به شما می گوید: «کارِت عالی بود! داری یاد می‌گیری!» و این در حالی است که با صورت روی برف افتاده‌اید و یا در یک حرکت سخت یوگا روی زمین وِلو شده‌اید. اما حالا برعکس، می‌توانید تصور کنید که در یک حالت مقایسه قرار داشتید. مثلاً در شروع هر کار تازه و یا مهارت جدید، به طور مدام زیر ذره‌بین بودید و تمامی کارها و تلاشتان با دیگران یا با همسالانتان مقایسه می‌شد و جایگاهتان با عدد و نمره یا درجات، مشخص می‌شد و در معرض همگان قرار می‌گرفت و مشمول برچسب‌هایی مثل «شاگرد تنبل یوگا» و یا «عقب افتاده در کامپیوتر» می‌شدید. این همان کاری است که مدرسه انجام می‌دهد. بنا به دلایلی، در مدرسه‌ها هم، روش‌های غیرطبیعی (ناهنجار) برای ارزیابی پیشرفت کودکان به وجود آمده است. ما کودکان را در مقابل هم قرار می‌دهیم، به آن‌ها برچسب می‌زنیم، آن‌ها را دسته‌بندی می‌کنیم، اعتماد به نفس آن‌ها را می‌گیریم و یا این‌که بی مورد آن‌ها را بالا می‌بریم. با نحوه‌ی درس دادنمان به آن‌ها یاد می‌دهیم که چیز دیگری یاد بگیرید و باعث می‌شویم که کنجکاوی یک کودک شش ساله که ولع دانستن همه چیز را درباره‌ی دنیا دارد، تبدیل به چهره‌ی تلخ و عبوس دانش‌آموزی دبیرستانی شود که می‌پرسد: «آیا این در امتحان می آید؟» کودکان در این‌جا هیچ گناهی ندارند، آن‌ها بی‌اراده تبدیل به هیولایی شده‌اند که ما ساخته‌ایم، زیرا تعلیم و تربیت ما براساس قضاوت و داوری و ارزیابی ساخته شده است. تقریباً و بدون استثنا اغلب مدارس کارنامه و یا برگه‌ی ارزیابی دارند. کارنامه شاید یکی از عجیب‌ترین و پر ضررترین پدیده‌هایی است که همیشه با آن روبه رو بوده‌ایم. چون اکثر ما با آن زندگی کرده‌ایم و برایمان تصویری مثل سرنوشت دارد. ولی اگر درست فکر کنیم، خواهیم دید که اساس این روش و تنبیه، برای کودکان بی‌گناه، بسیارظالـمانه و غیرعادی است. به عنوان معلمی که برای سه دهه مجبور به نوشتن کارنامه هستم، نیاز ارزیابی کار بچه‌ها و در میان گذاشتن این ارزیابی با پدر و مادرشان و همین طور خودشان را می‌فهمم، ولی تصور من از ارزیابی مفهوم ساده‌تری دارد. وقتی ما بدانیم که در کجا قرار داریم، بهتر می‌توانیم خودمان را آماده کنیم و بفهمیم که کجا می‌رویم و چگونه باید به مرحله‌ای دیگر برویم. به زبان ساده، ما بچه‌ها را ارزیابی می‌کنیم تا بفهمند که ما چگونه می‌توانیم به آن‌ها کمک کنیم و به آن‌ها کمک می کنیم تا بفهمند که چگونه می‌توانند به خودشان کمک کنند. من با اطمینان کامل می‌توانم بگویم که روش‌های ارزیابی جدید (و قدیم) درست نیست و کاری را پیش نمی‌برد. در عوض شور و شوق بچه ها را محدود می‌کند و به آن‌ها اجازه‌ی جست‌و‌جو و آزمون و خطا نمی‌دهد. فقط اعداد و حروفی را روی مغزشان حک می‌کند که می تواند تا آخر زندگی با آن‌ها بماند. آن‌ها را در یک رقابت با دوستان و همسالانشان می‌گذارد و فضایی غیرسالم برای آن‌ها درست می‌کند. ارزیابی، تمام هیجان‌های یادگیری را در یک بازی به نام مدرسه کم می‌کند و فقط آن‌هایی که حافظه‌ی کوتاه مدت خوبی دارند و یا هوش خاصی دارند، در این بازی برنده می‌شوند. اما حتی برنده‌ها هم با یک حس غلط پیروزی بالا می‌روند. من با تجربه‌ای که دارم، به صراحت می‌گویم زخمی که از کارنامه و فرم ارزشیابی روی مغز و روان می‌ماند هرگز خوب نمی‌شود. به طور مثال هر سال گروهی از معلم‌های موسیقی مانند یک خانواده‌ی بزرگ در دوره‌ای به نام «اُرف–شول‌وِرک» (Orff-Schulwerk) شرکت می‌کنند. در آخر دوره، نه تنها به آن‌ها نمره و درجه داده می‌شود، بلکه نمره‌ی آن‌ها بلند در جمع خوانده می‌شود. در عرض پنج دقیقه تمام آن‌هایی که در طول دوره مشوق یکدیگر بودند و همدیگر را حمایت می‌کردند، شروع به بحث می‌کنند که چرا فلانی و فلانی نمره‌ی «الف» گرفته‌اند و آن‌ها نمره‌ی «ب» و جالب این است که تمام این شرکت‌کنندگان حدود سی تا چهل ساله هستند! من هم هر سال در دوره‌های مربیگری خود، مورد ارزیابی شاگردانم قرار می‌گیرم و  یکی از این «نمره‌ی ۱ تا ۵» (با نمره‌ی ۵ در بالا) را به من می‌دهند. وقتی به برگه‌های ارزیابی خودم نگاه می‌کنم، فوراً دنبال نمره‌ای به جز ۵ می‌گردم. اگر نمره‌ی ۳ تا ۴ را در کنار گزینه‌ی «معلم کاملاً آماده به کلاس می آید» ببینم، عصبانی و ناراحت می‌شوم. چرا؟ نه به خاطر این‌که می‌خواستم تمام نمره‌هایم ۵ باشد، بیشتر به خاطر این‌که این نمره‌ها برای من مفهوم مفید و درستی را نمی‌رسانند. شاید شاگردانم به روزی فکر می‌کردند که من شعر آهنگ را فراموش کرده بودم یا سوالی پرسیده شده که مسیر کلاس را به‌ طور کامل عوض کرده و من اجازه این تغییر مسیر را عمداً داده‌ام و یا شاگردان تمام یادداشت‌ها و نت‌های مربوط به درس را قبل از شروع کلاس می‌خواستند و دلایل مرا که باید صبر کنند، نپذیرفته‌اند. من و همین‌طور همه‌ی ما، به جای نمره به یک مکالـمه و گفت‌وگو احتیاج داریم.

یک پیشنهاد جایگزین مثبت

با یک چرخش آگاهانه از روش‌هایی مثل دسته‌بندی کردن، برچسب زدن، مقایسه کردن، تشویق کردن یا تشویق نکردن، به سمت کار گروهی با معلم و همکلاسی‌ها، تفاوت چشم‌گیری ایجاد می‌شود که می‌تواند تمایزی بین حس شکست و به‌در شدن از میدان را با حس شناخته شدن و به جمع دعوت شدن به وجود آورد. جامعه‌ای را در آینده مجسم نماییم که شهروندانش فرا گرفته‌اند که یکدیگر را تشویق کنند، با اعتماد به نفس در رقابت‌ها شرکت کنند و برای پیشرفت در هر مرحله حس خوبی داشته باشند. ممکن است این جامعه، مدینه‌ی فاضله نباشد، ولی فکر می‌کنم در این جامعه خیلی از بد رفتاری‌هایی که مردم هنگام مواجهه با مقایسه شدن، برچسب برنده و بازنده خوردن، مورد ارزیابی قرار گرفتن و از چشم افتادن از خود بروز می‌دهند، به طور چشمگیری کاهش می‌یابد.

با این‌که می‌دانم نقد کردن روش‌ها و تمرین‌های نادرست، بسیار خوب و لازم است و بهتر است که آسیب‌ها را بهبود دهیم، ولی در این‌جا پیشنهاد مهم‌تری دارم، یک راه چاره‌ی همیشگی که در واقع جایگزین کارنامه و با همان هدفی است که سبب پیدایش کارنامه شده است. این پیشنهاد این است که به جای نمره دادن، خلاصه‌ی کوتاهی از وضع دانش‌آموز داده شود که پیشرفت در کار را نیز مدنظر دارد. به این صورت که:

۱. لازم نیست هیچ‌گونه برچسب و یا هر نام دیگری اضافه شود که نام جدیدی روی روح و روان ثبت کند و سبب شود به جای حرکت و پیشرفت، تمایل به درجا زدن و ثابت ماندن به وجود آید.

۲. روشن باشد که ما همه در یک مسیر هستیم و در راه مشترکی حرکت مستمر داریم. مردمان اندونزی از واژه‌ی جالبی به جای «نَه» استفاده می‌کنند. وقتی از آن‌ها پرسیده شود که «آیا می‌توانند کاری که غیرممکن به نظر می‌رسد را به انجام برسانند؟» جواب می دهند: «Belum» که معنی‌اش «نه هنوز» است.

۳. اصلاً اهمیتی ندارد که چه کسی اول از همه به بالا می‌رسد. مهم منظره و چشم‌انداز است که یکی است.

۴. هر یک از ما در کاری مبتدی و ناشی (دست و پا چُلُفتی) هستیم.

۵. به جز آن‌هایی که در مراحل اولیه مانده‌اند، بقیه در واقع می‌دانند که در کجای کار هستند و در حقیقت، آگاه‌تر از آن چیزی هستند که ممکن است در نظر معلمشان باشند.

۶. وقتی کودکان یا بزرگسالان تشویق می‌شوند و پیشرفتشان را ملاحظه می‌کنند، به طورطبیعی انگیزه پیدا می‌کنند که بیشتر یاد بگیرند. وقتی تمرین کردن مانند مشق می‌شود، یادگیری کم و پیشرفت کند می‌شود. وقتی اشتیاق به تمرین کردن کم‌رنگ می‌شود، این «تکرار» است که جادو می‌کند. بچه‌ها و بزرگسالان، به دور از برچسب زدن‌ها، نام گذاری‌ها و مقایسه شدن با دیگران، انگیزه‌ی طبیعی‌تر و قوی‌تری دارند.

۷. بهترین نقطه‌ی شروع، شناسایی توانایی افراد و جایگاه آن‌ها در مسیر پیشرفت است، ولی بعضی وقت‌ها چیزهای دیگری هم لازم است. وقتی معلم و کودک بفهمند که دانش‌آموز در مرحله‌ی تمرین‌های نامناسب و دشوار یا ناتوانی آگاهانه (طبق تعاریف‌ ابتدای مقاله) قرار دارد، پایه و اساس کار برای مرحله‌ی بعدی به وجود آمده است. به این ترتیب معلم و کودک آماده‌ی شرکت در یک گفتمان متقابل برای پیدا کردن راهکارهای لازم برای رفتن به مرحله‌ی بعد هستند:

– آیا تو نیاز به زمان بیشتری برای تمرین داری؟

– آیا لازم است که با سرعت کمتری پیش برویم؟

– آیا لازم است که از دید و زاویه‌ی دیگری شروع کنیم؟ (با نقاشی کردن جواب، با رقصیدن جواب، با خواندن جواب و …)

– آیا نیاز به توضیح بیشتری داری؟

– آیا برای انگیزه‌ی بیشتر در یادگیری، نیاز به دانستن اهمیت موضوع داری؟

– آیا نیاز به آزادی انتخاب بیشتری در این موضوع داری؟ (عوض کردن کتابی که دوست ندارد بخواند یا کتابی که دوست دارد.)

۸. نتیجه‌ی بعضی کارها روشن است و دیده می‌شود که موفق بوده یا ناموفق. مثلاً شما توپ را درون حلقه‌ی بسکتبال پرت می‌کنید یا نمی‌کنید، یک مساله‌ای را حل می‌کنید یا نمی‌کنید، بدون تصادف رانندگی می‌کنید و یا نمی‌کنید. ولی در بیشتر موارد این طور نیست و بقیه‌ی کارها لایه‌های حساس و ظریف‌تری دارند و دانش‌آموزان همیشه نمی‌توانند چگونگی انجام کاری را بدانند. مثلاً آیا این نقاشی خوبی است؟ این بداهه نوازی خوبی در موسیقی است؟ این مقاله‌ی قابل توجهی است؟ در این‌جا است که معلم قدم جلو می‌گذارد و آن‌ها را در تعریف موفقیت و نتیجه‌ی خوب در کار تصویری، صوتی، حسی و هر کار دیگری راهنمایی و آگاه می‌کند و با انتقادهای دقیق، دانش‌آموزان را هدایت می‌کند. ما داستان‌های زیادی به ویژه در حیطه‌ی پیچیده‌ی هنر داریم که در آن کسانی بوده‌اند که تحقیر می‌شده‌اند ولی بعدها به‌عنوان یک نابغه شناخته شده‌اند. مثلاً «هایدن» از بی‌استعدادی «بتهوون» دلسر می‌شده، «دبوسی» همیشه در کلاس‌های آهنگسازی کنسرواتوار نمره‌ی پایین می‌گرفته …

۹. ارزیابی‌های فردی و ارزش‌گذاری، آزمایش‌هایی همیشگی بوده‌اند. این نوع گفت‌و‌گوها، چه گفت‌وگو با خود، چه با دیگران و یا با معلم، به طور مداوم وجود دارد و فقط برای دوره‌ی نمره گرفتن نیست. برای کسانی که نگران پیگیری وضعیت پیشرفت دانش‌آموزان هستند، می‌توان هنوز هم سالی دو سه بار برای ثبت رسمی کارنامه نوشت و در آن دانش‌آموزان را با همان نمره‌های ۱ تا ۵ ارزیابی کرد. ولی همیشه هدف این است که بدانیم مرحله‌ی بعدی چه می‌تواند باشد. این اصلاً کافی نیست که فقط بنویسیم فلانی در تمام درس‌هایش نمره ۵ گرفته (بالاترین نمره را گرفته)، ما هم‌چنان هنوز مسئولیم که راهی برای پیشرفت بیشتر او پیدا کنیم. در سنت بودا، راه معنوی، تمرین و ممارست نامیده می‌شود، چیزی که شما باید مدام تکرار کنید، زیرا تمرین باعث بهترشدن مهارت می‌شود. آن‌ها می‌گویند حتی بودا روی خودش در جایی کار و تمرین‌می کند.

حالا سخنی با شما پدرها و مادرها

به کلاس اسکی یا رانندگی خود فکر کنید و ببینید که با تشویق مربی‌تان چه حس خوبی برای بهترشدن داشته‌اید و چقدر حس بدی است که نمره بگیرید و با زن و یا شوهرتان مقایسه شوید. به عبارت بهتر متوجه باشید که مدرسه با بچه‌هایتان چه کار می کند.

و سخنی با معلمها

دفعه‌ی آینده در جلسه‌ی چهار ساعته‌ی شروع سال تحصیلی مدرسه، وقتی بحثی در مورد ارزیابی و امتحان‌های بچه‌ها شد، دست راستتان را بلند کنید و از معلمان دیگر درخواست کنید که: «اول از همه با ارزیابی، آسیب و ضربه نزنید.» از زدن برچسب روی پیشانی دانش‌آموزان بی‌گناه جلوگیری کنید و به همکارانتان پیشنهاد دهید: «بیایید این زمان را صرف فعالیت‌های هیجان‌انگیز کنیم و در مورد این‌که چگونه باید این وادیِ بزرگ یادگیری را بزرگ‌تر کنیم با هم همکاری و صحبت داشته باشیم یا در مورد دانش‌آموزانی که سعی دارند با رفتارشان چیزی را به ما بفهمانند و این‌که چگونه می‌توانیم به آن‌ها کمک کنیم، با هم صحبت کنیم.»

و سخنی با خوانندگان این مقاله

پرسش‌های پایین را پاسخ داده و آگاهی خود را با انتخاب نمره‌ای بسنجید:

۱. آیا شما از اهمیت موضوع این مقاله بی‌اطلاع بودید؟

۲. آیا شما از اهمیت آن آگاه بودید ولی نمی‌دانستید که چگونه به آن فکر کنید؟

۳. آیا بعضی از این ایده‌ها به نظرتان عجیب می‌آید و یا هنوز احتیاج به زمان دارید تا هضم شود؟

۴. آیا لحظه‌ای در این مقاله بود که فکر کنید و بفهمید که چگونه می‌توان جلوی آسیب رساندن به بچه‌ها را گرفت و به جای آن به آن‌ها کمک کرد؟

۵. آیا به جایی رسیده‌اید که بگویید راهی به جز این نیست که باید به پیشرفت سانت به سانت، کلاس به کلاس و روز به روز کودکان کمک کنیم، زیرا این چیزی است که معنی بزرگسال را در این سیاره به ما می‌دهد؟

پس بیایید گفت‌و‌گویی داشته باشیم که ما را به مرحله‌ی بعدو بالاترهدایت کند.